این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۶ شهریور ۳۱, جمعه

این مسلمانان کافر


قبل از ورود به اصل مطلب داستانی کوتاه وخواندنی از خاطرات محمدقاضی نویسندۀ فقید نقل می کنم:
جنگ جهانی به پایان رسیده بود، اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم. ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه، سوار بر دو قاطر، به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم. در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده‌ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه‌ای به وسعت ده متر در ده مترمقابل امامزاده به چشم می‌خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی‌های درشت و سرحال شنا می‌کنند. ماهی کپور آن چنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می‌کردند. کدخدا که مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود، گفت: آقای قاضی، این ماهی‌ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرأت صید آنان را ندارد. چند سال پیش گربه‌ای قصد شکار بچه ماهی‌ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید. سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آن چنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند. شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه‌اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیس‌های معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند. ضمن صرف غذا گفتم کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می‌کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید. به سادگی گفت: ماهی‌های همان چشمه امامزاده هستند! لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعه‌ای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشت زده نگاهش کردم. حال مرا که دید قهقه‌ای سر داد و مفصل خندید و گفت: نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و این‌ها را باور کردید؟ من از جوانی که مسئول اداره ده شدم، اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند. در چهره کدخدا ، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می‌دیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت برنداشته بودند. حاکمانی که خود کوچک‌ترین اعتقادی به آنچه می‌گفتند نداشتند و انسان‌ها را قابل تربیت و آگاهی نمی‌دانستند.
مفهوم واژۀ کفر در قرآن ممیزی یا سانسور و به خصوص خودسانسوری است. در مقاله‌ای مفصل به این مفهوم پرداخته‌ام. در داستان بالا، عملکرد کدخدا برای به انحصار خود درآوردن ماهی‌ها، همین پنهان کردن یا سانسورحقیقت از روستائیان می‌باشد. روستائیان هم با خودسانسوری و پوشاندن حقیقت و دوری از خرد ورزی، آن تکه سنگ را در طول عمر خود، یک گربه می بینند و به داستان ساختگی کدخدا ایمان می‌آورند. نا گفته نماند که مرحوم قاضی هم با تکیه بر "عاقل و چیز فهم" بودن کدخدا، و با وجود تردید و شبیه نبودن آن سنگ به گربه، دچار خود سانسوری وکفر شده‌است تا شاید به موقعیت کدخدا نزد روستائیان آسیبی نزده باشد. بنا بر تعریف قرآن، کدخدا از ائمۀ کفرو روستائیان کافر بمعنای پوشاننده حقیقت از چشم عقل خویش هستند.
بعد از آن داستان این راهم گذرا بنویسم که بعضی از دوستان خرده می‌گیرند که حالا می‌نویسی چه اصراری داری به قرآن ارجاع دهی؟ مردم از اسلام گریزان شده‌اند و گوش به این حرف‌ها نمی‌دهند. نصیحت می‌کنند در غرب تحقیقات علمی در باره سانسور شده‌است، به آنها ارجاع بدهم. به ژرفای این خرده گیری که بنگری، می‌بینی این دوستان بعداز خودسانسوری، قصد سانسور من را هم دارند. و این درد چه گستردگی در جامعه دارد!  آری، این‌ها مسائلی هستند که می‌توان با عاریه گرفتن و به کاربردن واژه‌های قلمبه سلمبۀ لاتینی و بردن نام چند اندیشمند غربی کمی لعاب به آن داد و به اصطلاح روشنفکر پسند کرد. به چند دلیل بااین نظر سخت مخالفم: اول این که به هیچ قیمتی حاضر به خودسانسوری نیستم و آن چه را درست بدانم به آن عمل می‌کنم. دوم بریدن مردم از اسلام را قبول ندارم. می‌گویند چاه جمکران سالی بیست میلیون بازدیدکننده دارد! دلیل این بازدیدها این است که طی هزار و چهارصد سال مسلمانان از اسلام بریده و به خرافات مشغولند، یعنی به "اسلامی" عمل می‌کنند که ضد قرآن است. باید آنان را از کافر بودنشان آگاه ساخت. سوم این که من محققی یا مکتبی دیگر رانمی شناسم که به اندازۀ قرآن خودسانسوری را نهی کرده باشد و به عواقب وخیم آن در فرد و جامعه هشدار داده باشد و انسان‌ها را به تعقل و خردورزی دعوت کرده باشد، دلیلی نمی‌بینم چشم هایم را برآن ببندم. به اصل مطلب می‌پردازیم:
همان طور که موضع دوستان خرده گیرم نشان می‌دهد، این معضل خود ممیزی یا خودسانسوری به مسلمان و دین محدود نمی شود بلکه دامن بی‌دین و ضد دین هم به آن آلوده است. همین آلودگی به کفر، اساس پراکندگی فعالان و سست شدن پیوستگی ملی را در کشورمان تشکیل می‌دهد. سخت سری و جدیت فعالان ما، به خصوص فعالان سیاسی در ممیزی نظرات غیر خودی بسیار جدی و شدید ونگران کننده‌است. قرآن عاقبت کسانی که بر خودسانسوری پای می‌فشارند را کری و کوری ولالی می داند و به کسانی که در دریافت اطلاعات گوناگون وجدان گشاده‌ای دارند، بشارت می‌دهد. در داستان بالا نمونۀ کری یا خودسانسوری از حقیقت، کوری، یا ندیدن آن سنگی که شباهتی به گربه ندارد، لالی، یا خودسانسوری در مورد نگفتن حقیقت شبیه نبودن آن سنگ به گربه را می‌توان مشاهده نمود. وقتی انسان کر و کور و لال می‌شود، توان خرد ورزی یا تعقل را از دست می‌دهد. زیرا تعقل کردن محتاج دریافت اطلاعات گوناگون است که انسان با خودسانسوری در حقیقت خود را از آنها محروم می‌کند. از دید قرآن این معضل یک بیماری روانی است که انسان می‌تواند و باید خود را ازآن خلاص گرداند. سیری در سایت‌های گوناگون متعلق به اندیشه‌های مختلف به روشنی نشان می‌دهد این بیماری تا بچه حد گسترده است. جای تبادل اندیشه خالی است. به جای نقد نظریه های دیگران، در درجۀ اول سانسور و بعد ناسزاگوئی و متهم کردن رواج دارد.
سخنان سخیف آخوندهای بی‌سوادی که بخشی از آن‌ها در دنیای مجازی انتشار یافته و مایۀ ظنزسازی شده اند، بدون برنامه و از روی اتفاق نیست. مدت‌ها بود این سئوال که "علمای اعلام" چرا اجازۀ این مزخرف گوئی‌ها را به این آخوندها می‌دهند، ذهن مرا به خود مشغول و سبب تعجبم می‌شد. تا این که به مفهوم ائمۀ کفر پی‌بردم و متوجه شدم که این مزخرفات با حاکمیت آنان ملازمه دارند. ائمۀ کفر یا امامان سانسور، قدرت‌های مذهبی، سیاسی یا اقتصادی‌ای هستند که سانسور را اعمال می‌کنند و، بدان، مردم را از آگاه شدن برحقایق باز می‌دارند. عوامل آنان در میان مردم به ترویج خرافات و منع آنان از پی جوئی حقایق مشغولند. بااعمال تهدیدها، آنان را به واهیات و خودسانسوری عادت داده، جامعه را بیمار می‌کنند تا بتوانند به راحتی بر مردم سلطه جویند. سال‌ها پیش با یک مفسر اخبار در تلویزیون فرانسه در مورد اوضاع منطقۀ خاورمیانه صحبت می‌کردیم. او انتقادات بسیار تندی به سیاست‌های اسرائیل وارد می‌کرد و دولت اسرائیل را یک دولت اشغالگر و تروریست می‌دانست. از او پرسیدم چرا در تلویزیون ازاین حقایق نمی‌گوید؟ خنده‌ای کرد و گفت یک کلمه از این حقایق را در تلویزیون بگویم، آخرین حضورم در رسانه‌ها خواهد بود. گفتم آن‌ها سانسور می‌کنند، شما چرا خودتان را سانسور می‌کنید؟ گفت: متأسفانه همین طوراست. ما را در موقعیتی قرار داده اند که یا باید خود را سانسور کنیم و یا بیکار شویم. فتنه، همین قراردادن انسان‌ها میان این دو جبر است که «انتخاب» باور می‌شود. تنها راه خروج ازاین موقعیت، مبارزه با عاملان آن، یعنی ائمۀ کفر می‌باشد. بیست سال از آن تاریخ می‌گذرد و من شاهد سقوط جامعۀ فرانسه بوده و هستم. به دلیل مهار رسانه‌های همگانی در طول چند دهه ازسوی یک جریان سانسورچی، جامعه به حدی از بی تفاوتی رسیده است که باوجود افراد لایق، آخرین انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، انتخابی میان بد و بدتر بود. عاقبت جامعه‌ای که دویست سال پیش برای رهائی، انقلاب کرده بود به دلیل خو کردن به سانسور، چنین شده‌است. برنامه‌ها و فیلم های تلویزیونی که نوجوانان را هدف قرار می‌دهند، آنان را به یک نوع زندگی خارج از واقعیت‌ها خو می‌دهند. آنها را دو دنیائی می‌کنند تاگمان برند کسری‌های دنیای واقعی را در دنیای مجازی می‌توان جبران کرد. هدف این‌است که با اعتیاد به زندگی در دنیای مجازی،به خرافات مدرن باورآورند و بی‌حرکت شوند. مشاهده وضعیتی که جوانان، در همه جا، درآنند و موقعیت فعل پذیر دارند، ما را از لزوم مبارزه با ائمۀ کفر برای ازمیان بردن این فتنۀ خانمان سوز، برای بازیافتن یک زندگی در صلح و استقلال و آزادی آگاه می‌کند.
رفتن میلیون‌ها نفر پای صندوق‌های رأی به بهانۀ اجباربه انتخاب میان بد وبدتر، رو وظاهر قضیه است. اجبارانتخاب میان بد وبدتر توجیهی است بی‌پایه واساس برای سرپوش گذاشتن بر بیماری هولناک و ناپیدای خودسانسوری و ندیدن حقایق. وعدۀ خدا برای جوامع کفر پیشه چیزی جز زوال نیست. همین که درکشورمان در حال مشاهدۀ آن هستیم. کسانی که می‌گویند خدا بیامرزد شاه را، باید بگویند خدا رحمت کند جامعۀ زمان شاه را که ازخودسانسوری دوری گزید و برضد واقعیت‌های تلخ موجود قیام کرد. کار کسی که می‌گوید رحمت به شاه، سانسور کردن موقعیت خود درجامعه و فرار از وظیفه‌ای است که در قبال خود و دیگران دارد. همین دلیل هم توجیه گر بی‌اعتناعی جامعه به سرنوشت کسانی است که برای آزادی و استقلال و شکستن سانسور و خرافات زدائی مبارزه می‌کنند. خارج از کشور باشی می‌گویند خارج گود نشستی و می‌گوئی لنگش کن! داخل کشور باشی، تظاهرات جلوی اوین می‌کنی، تنهایت می‌گذارند. بدانحد که تظاهرکنندگان از هفت-هشت نفر تجاوز نمی‌کنند. اما برای حضور درمکان واهی و بی‌پایه و اساس جمکران یا امام زاده‌های جعلی ده‌ها هزار نفر گرد هم می‌آیند. این امر، دلیلی جز خودسانسوری و کر و کور ولال بودن ندارد. آیا ده سال پیش فکر می‌کردیم که بگویند دختر رئیس قوۀ قضائیه جاسوس انگلیس است و ما هم ککمان نگزد؟ ده سال دیگر هم اگر دوباره سفیر آمریکا در ایران حکومت کند، باز هم آب از آب تکان نخواهد خورد.
باید به ملت شریف ایران عرض کنم که به باور من در کفر گرفتار آمده‌ایم. تا خودمان را خلاص نکنیم، روز به روز بیشتر در فساد فرو می‌رویم. وپایان این کج‌راهه زوال است.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر